محل تبلیغات شما



اولی که از وبلاگ رفتم، گفتم برم توی اینستاگرام و با توجه به دایرکتی که قبلا یک دختر(از مخاطبین وبلاگم) بهم داده بود و خیلی خوش برخورد بود، باهاش حرف بزنم تا یک کمی از این فشار تنهایی که از ترکِ وبلاگ وارد شده، جبران بشه و شاید بالاخره یک دختر هم با من مکالمه ی صوتی کرد و حس کردم یک همصحبت دختر دارم. (البته طبق معمولِ دخترها که تا حالا اجازه ندادند صفحه ی اینستاگرامشون رو فالو کنم، این طرف هم اجازه نداده بود و فقط پیام داده بود.)

اولش گفت: من دوساله وبلاگت رو میخونم و کاملا درکت میکنم، و نیاز جنسی رو هم می فهمم و با اینکه گفتی از دختر شهرستانی خوشت نمیاد، اما من دوست مجازیت هستم. تشویق می کرد که قوی باشم و تحت تاثیر جو کامنتها قرار نگیرم. چهره ی خوبی هم روی پروفایلش بود. بعد یک وویس هم فرستاد و گفت توی خوابگاه با دوستام هستم، که خیلی خوشحال شدم که بالاخره صدای دخترونه هم شنیدم! و توی دلم گفتم: آخیش، پس میشه صدای دخترا رو هم شنید!

بعد گفت: چند ساله که از خانوادم مستقل هستم و شهرستان زندگی میکنم. پدرم هم اتفاقا فرمانده ی جنگ بوده ولی من توی کار مد هستم و کاملا از نظر عقاید با خانوادم متفاوتم و از پدرم پول نمیگیرم. اگه بتونی نیاز منو برطرف کنی، من باهات دوست میشم و حتی اجازه میدم صفحمو فالو کنی!

گفتم: نیاز عاطفی منظورته یا جنسی؟ گفت: هرچیزی، مخصوصا مادی! چون من باید خرجم رو دربیارم. پرسیدم: تنهایی از کجا پول میاری؟ گفت: دوست پسرهام میدادن و الان دوست پسر ندارم و بدجوری دنبال یک نفرم که خرجم رو بده! گفتم: هم کردی، گفت: آره!

من گفتم: من هیچ درآمد و پولی ندارم. پرسید: گوشیت چیه؟ گفتم: آیفون ایکس!

گویا اینکه من گوشی موبایلم خوب باشه ولی پولی نداشته باشم که به یک دختر بدم، باعث شد که دیگه جواب پی امم رو نداد. فرداش هم دیدم بلاک شدم!! خیلی کفرم گرفت و توی دلم گفتم: الحق که وبلاگ یک جای مزخرفی هست که حتی اون دخترایی که ادعای دوستی باهات دارند هم دروغ میگن و فقط چون من از وضع مالی خوبِ خانوادم نوشته بودم‌، میخوان تیغ بزنن!

این رو مقایسه می کنم با دخترهای خوشگلِ دانشجویی که با هر استوری برادرم، باهاش توی دایرکت، لاس میزنن و اونها هستند که طالب برادر کوچیکم هستند و عکس راحتی و جشن تولد و رقص و هرچیزی که از دنیای دخترها برای هر پسری جذابه توی صفحاتشون هست. من نه تیپ و قیافم بدتر از برادرمه، نه طرز رفتار و دیدگاهم بدتر از اونه. فقط من دانشجو نیستم که دخترهایی از نزدیک با من آشنا باشن و برخورد دوستانه ای باهام داشته باشند، جایی هم ندارم که برم، که بخوام عکس تفریحات و خوشگذرونی هام رو استوری کنم تا دخترها احساس کنن من خیلی کول و باحالم!

.

پ.ن: یک کوچه بالاتر از خونه ی ما، یک دانشگاه غیر انتفاعی هست که گاهی وقتی صبح ها میرم نون بخرم، می بینم کلی دختر و پسر با تیپ های امروزی، میرن این دانشگاه. به این فکر میکردم که من فقط از درس و کلاس متنفر شدم و ضربه ی روحی خوردم، ولی مثل تمام این جوونا، دلم میخواست از همین سن سالگی، با جنس مخالفم دوست باشم و حرف بزنم و مورد توجه قرار بگیرم. این که همش از همون سن، هربار این دختر و پسرهای دانشجو رو دیدم، به این موضوع فکر کردم، خیلی اذیتم میکنه. توی ایران هم تنها مکانی که دو جنس مخالف میتونن باهم ارتباط داشته باشن فقط دانشگاست و اگه دانشگاه نرفته باشی ، دخترها حتی حرف هم باهات نمیزنن!


600 شب است که در آغوش همسر و یارشان نبوده اند.

600 روز است دوستان شان را ندیده اند.

600 روز است که نبوسیده اند و بوسیده نشده اند، نوازش نکرده اند و نوازش نشده اند.

600 روز است که در سلول انفرادی تنها بوده اند.

600 روز است که نمی دانسته اند فردا چه می شود، کی بازجویی یا محاکمه یا آزاد می شوند، تصویر روشنی از آینده ی نزدیک و دور نداشته اند و نتوانسته اند برای زندگی شان برنامه بریزند.

600 روز است نگرانِ نگرانیِ خانواده و نزدیکانشان بوده اند.

600 شب و روز است که به کار و شغل دلخواهشان مشغول نبوده اند.

600 شب و روز است که نقاشی و طرح و رنگی زیبا بر دیوار ندیده اند، تئاتر و سینما و کنسرت موسیقی و مسجد و ورزشگاه نرفته اند و رقص و عکس و ساز و مجسمه و بنای زیبا ندیده اند.

600 شب و روز است در هیچ جمع امن و مهمانی و مناسک جمعی ای شرکت نکرده اند.

600 شب و روز است که هدیه نگرفته اند و نداده اند.

600 شب و روز است که با جنس مخالفشان معاشرت نکرده اند.

این نوع زندگی ، حتی یک روزش هم، در شأن هیچ انسانی نیست، چه رسد به جمعی از بهترین شهروندان مسئول ایران که بی گناهند. »

این متن رو که چند وقت پیش راجع به فعالان زندانیِ محیط زیست در تلگرام خوندم، به این فکر میکردم که اگر به جای 600 روز، 5 هزار روز بذاریم، دقیقا زندگی من رو وصف کرده!


این چند ماه، همزمان با ترک وبلاگ و نا امیدی مطلق از اینکه کسی پیشم باشه، رفتم سراغ دانلود بازی های نوستالژیک دوران نوجوونی.

آی جی آی» که یک بازی جنگی بود و وقتی دبیرستانی بودم انجام میدادم، دوباره دانلود کردم و وقتم رو اینطوری پر کردم و امروز به مرحله ی آخرش رسیدم! 

انگار آدم از 30 سالگی که میگذره و میبینه نه ازدواج کرده، نه بچه داره، نه شغل داره نه آینده ای وجود داره، فکر میکنه که بذار برگردم به بچگی! بذار فکر کنم من هنوز به سن جوونی نرسیدم!

برادر کوچیکم که من رو در حال بازی میدید، دلش خیلی سوخت. گفت: برای من وفور دختره، اما برای تو هیچ کسی نیست.

روزهام رو توی خونه ای که آپارتمانیه و مثل خونه ی قبلی حیاط هم نداره که با گل و گیاه یا جوجه مشغول بشم، با بازی های کامپیوتری میگذرونم. یا گاهی با تبلتم بیلیارد، بازی میکنم. دیگه کلا از اینکه میشد زندگیم با اومدن یک جنس مخالف تغییر کنه رو گذاشتم کنار. اصلا دیگه به هیچ چیزی امید ندارم و همه چیز رو ول کردم.

.

پ.ن: چند شب پیش، علی، همکلاسی دوران راهنماییم زنگ زد و احوالم رو پرسید. گفت: ازدواج نکردی؟ گفتم: دیگه از من گذشت. گفت: لااقل بزن تو کار صیغه! من ازدواج دائم کردم، دوست دختر داشتم، صیغه هم کردم.» بچه ش امسال میره مدرسه! . اون وقت یادم میاد که منم مثل اون آتیشم تند بود و چقدر زود تحت فشار جنسی قرارگرفتم و از سالگی هم حرف از ازدواج زدم، اما یک بار هم تجربه بودن با جنس مخالف رو نچشیدم. حالا داشتم توی آینه به صورتم نگاه می کردم، چند تار موی سفید کنار خط ریشم پیدا شده، موهای جلوی سرم کم پشت شده، دیگه رمق و انگیزه ای برای بودن با جنس مخالف نیست. دیگه اون هیجان جنسی شدید و علاقه ای که جنس مخالف می تونست آدم رو متحول کنه، در کار نیست. خیلی حیف شد که انقدر الکی و بی دلیل، نابود شدم.


چیزی که از این وبلاگ حرصم میگیره، اینه که کلا از روی تنهایی اومدی اینجا، یعنی هیچ کسی رو توی زندگیت نداری و دوست داری یکی دوستت داشته باشه، بعد نه تنها دوستت ندارن، که تا بشنون میگی تنهام، بهت فحش میدن!

بعد من موندم که چرا هیچ دختری عکس شخصی و اینستاگرام شخصیش رو به من نمیده؟ درحالیکه به برادرم به راحتی میدن! از این زورم میگیره که حتی دختر فامیل هم، به من عکس شخصی نشون نمیده!

داداش کوچیکم ، عکس استوری دختر عموم توی اینستاگرام رو به من نشون داده که عکس بی حجاب با تی شرت گذاشته. فوری رفتم توی صفحه ی خودم تا استوریش رو ببینم(یعنی میخواستم ببینم واقعا تابو شکنی کرده؟)، اما دیدم همچین استوری ای از دختر عموم نیست. داداشم گفت: تو رو "هاید" کرده! یعنی جزو لیستی(از فامیل هایی) هستی که نمیخواد عکس بی حجابش رو ببینن!

جل الخالق! دانشگاه، دختر و پسرها رو به هم محرم میکنه!! چون این داداشم با دختر عموم، هم دانشگاهی هستند. در واقع داداش من رو مثل دوستای دانشگاهش میدونه نه فامیل. و چون داداشم عکس بیرون رفتنش با دخترهای همکلاسیش رو توی صفحش میذاره و اون دخترها به لحاظ روابط و پوشش، آزاد هستند، دختر عموم از بابت داداشم خیالش راحته. طوری که فکر میکنه انقدر دختر دور و بر داداشم ریخته که حالا محل هم به اون نمیده!

خیلی لجم میگیره. داداشم مصداق بارز همه چیز به فلانم» هست و هیچ چیزی براش اهمیت نداره. اهل هیچ کاری در خونه نیست، اهل هیچ محبت و عاطفه ای نیست، و نظافت شخصیش رو رعایت نمی کنه، و اگر یک دختر یک روز بخواد باهاش زندگی کنه، دیوونه میشه. اما دخترها انگار طالب کسی هستند که محل سگ هم بهشون نمیده.

خود داداشم همیشه بهم میگه: پاور ایز پاور! قدرت، قدرت میاره. دوست دختر داشته باشی، دخترهای دیگه هم سمتت میان، تنها باشی، هی تنها تر میشی! لعنت بر این خلقت مزخرف که امثال من فقط چون از دانشگاه متنفر بودیم و مسیر بقیه رو نرفتم، تا حالا با هیچ دختری هم نبودم، و دخترها حتی انقدر اعتماد نمی کنن که یک بار هم صفحه ی شخصیشون رو به من نشون بدن!!! لعنت

پ.ن: ننوشتن در این وبلاگ، یعنی قید دختر رو از فضای مچازی زدم. خودم به قطعیت رسیدم که هیچ دختری با نوشتن جذب یک پسر نمیشه. اگر هم بشه، اون کسی که من میخوام نیست. بنابراین اصلا گفتم به درک! فقط گاهی حس میکنم جهان هستی، بر اساس بی عدالتیه و این تنهایی همیشگی حق من نیست.


مشت می‌کوبم بر در
پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها
من دچار خفقانم، خفقان
من به تنگ آمده‌ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی! با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می‌گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آن‌جا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من هوارم را سر خواهم داد!
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته‌ی چند!
چه کسی می‌آید با من فریاد کند”

― فریدون مشیری

 


پ.ن:: سلام


امروز عصر م رفتیم سینما.‌خواهرم برای خودش و شوهرش بلیط تهیه کرده بود و چون کاری براش پیش اومد ،‌به ما داد که بلیطش باطل نشه. راستش هیچ رغبتی به رفتن به سینما نداشتم. اصلا سینما رفتن هیچ لذتی برای آدم نداره، اما گفتم گناه داره و اگه من نرَم کسی نمی برش. 

بعد دوباره ، دیدن زوج های جوون و‌بعضی دختر و پسرها توی سینما، بدجوری منو توی فکر برد. همش برام سوال بود که چرا یک بار هم یک دختر با من سینما نیومده؟ همش غصه میخوردم از اینکه هیچ دختری تا حالا من رو دوست نداشته. 

وقتی برگشتیم، نه برادر بزرگه بود نه برادر کوچیکه. حدس زدم که هر دو رفتند پیش زیدهاشون و نگاه میکنم به اینکه فقط من تنها موندم. هرچی فکر میکنم که چرا برای هیچ دختر زیبا و نرمالی، جذاب نیستم به نتیجه نمیرسم. البته به خودم فحش میدم و بر ژنم و‌قیافم و همه چیزم لعنت می فرستم که انقدر به درد نخور هستم. من تبدیل شدم به شوهر مادرم! فقط مادرم رو خرید می برم، گردش و سینما می برم، خونه رو براش تمیز میکنم، توی آشپزی کمکش میکنم،‌صبحا نون تازه میخرم.

هیچ دختری با من دوست نشده،‌حتی توی اینترنت! برفرض اینکه حرف از نیاز جنسیم زده باشم، من اصلا مکانی برای رابطه ی جنسی با دختر ندارم! اصلا جرات نزدیک شدن و‌لمس کردن بدون اجازه هیچ دختری رو ندارم. دخترها در مورد من قضاوت نادرست میکنند که حتی یک همصحبت معمولی و دوست معمولی هم نشدند. من مطمئنم اگر پسری از نیاز جنسیش نگفته، اینطوری نیست که در ذهنش این موضوع نبوده باشه و انسان پاک تری از من باشه. 

هرچی که هست این حق من نبود. من خیلی سال پیش دوست داشتم یک دختر باشه. من دوست داشتم با یک دختر جوونی کنم. کاش می فهمیدم چرا اصلا برای دخترها جذاب نیستم. من خیلی اعتماد به نفسم رو از دست دادم و امیدی دیگه ندارم. 

.

پ.ن: چند روز‌ پیش وقتی‌ از خواب بیدار شدم،‌ دیدم هیچ کسی خونه نیست،‌ حتی مادرم. یهو بدجوری قلبم گرفت. من هیچ جایی نداشتم که برم و انگیزه ای نبود حتی تنهایی توی خیابون قدم بزنم، هیچ کسی رو هم نداشتم که باهاش تلفنی یا چتی حرف بزنم. خیلی غصه خوردم که بعدا چی میشه؟ اگر این دوتا برادر ازدواج کنن و برن، اگر پدر و مادرم خدای نکرده فوت کنن، دیگه این مختصر حرف زدن هم ندارم. باز از جهان آفرینش می پرسم: چرا هیچ کسی من رو دوست نداره؟ برای اینکه یک دختر زیبا و‌نه زشت،‌از من خوشش میومد باید چیکار میکردم؟


کسی میدونه این نیاز جنسی، یهو چطوری انقدر فعال میشه؟ بابا اصلا فکر آدم روی این چیزا نیست، اصلا نه فیلمی دیدم نه عکسی نه به دختر فکر کردم، اما یهو بعد از ظهری اومدم دراز بکشم می بینم فعل و انفعالاتی توی بدن رخ میده و همین لحظه یهو مغز فرمان س ک س صادر میکنه. حالا نه دختری وجود داره نه فکر رو میتونی منحرف کنی. آلت تناسلی بی جهت سفت میشه و بالا میزنه و هی دوست داری لمسش کنی. لعنتی آروم و قرار نداره و بدن هم همش عرق میکنه و انگار بوی عرقت هم تحریک آمیزه! 

آخه این چه حکایتیه؟ والله تازه از سردرد و کسلی خودیی خلاص شده بودم و میدونم همین باعث خونه نشین شدنم هست، میخوام نکنم چون از کار روزمره میندازه، ولی ربطی به عکس و فیلم نداره. من اگه همه رو دیلیت هم کنم باز حس جنسی میاد سراغم. الان درست ۱۸ ساله که بابت میل جنسی و نبود جنس مخالف اذیت میشم. همش توی دلم میگم: چی میشد یه دختر فقط یه بار حداقل اون لامصب رو نشونم میداد که انقدر در آرزوی دیدنش نباشم؟! بدجوری توی فکر میرم و این فشار، دست بردار نیست.

.

پ.ن : بدبختی اینه که این میل جنسی زیاد داره موهامو کم پشت میکنه. فقط شاید بتونم قرص بخورم و قدرت تولید مثلم رو‌از بین ببرم. فکر کنم وقتی که هیچ دختری برام نیست،‌بهتر باشه ناقص بشم ، چون هیچ وقت ازدوج یا س ک س ی درکار نیست که نگران آینده باشم.


داشتم خواب خونه ی ویلایی قبلیمون رو میدیدم. ۲۲ سال بود که اونجا ساکن بودیم. این ۱۴ سال اخیر که هیچ جایی نمیرفتم، توی حیاطمون به مرغ و خروسا میرسیدم. حیاط هزار متری با چندین باغچه ی بزرگ رو، تبدیل به بهشت کرده بودم. الانم خواب میدیدم که مثل هرسال ،‌نزدیک بهار شده و‌ رفتم بذر انواع سبزی رو خریدم و باغچه ها رو بیل زدم و دارم ریحون سبز و تره و جعفری میکّارم.

بعد مرغها و جوجه ها رو از قفس بیرون آوردم و توی باغچه ای که بیل زده بودم انداختمشون تا اونا با پاهاشون خاک بازی کنن و کرم های توی باغچه رو بخورن. توی ظرفای مخصوصشون ،‌گندم و دون تقویتی ریختم و همگی ریختن سر ظرف غذا و با شوق نوک میزدند.

یاد دستگاه های جوجه کشیم و مرغ های پاپر و کاکلی و لهستانی و امپراطور و چینی و بوقلمون ها افتادم.‌ برای هر کدوم بک قفس جداگانه درست کرده بودم و ازشون جوجه میگرفتم و وقتی تخم ها میشکست و جوجه درمیومد، کلی ذوق میکردم. براشون با جعبه و لامپ، مادر مصنوعی درست کرده بودم و مثل بچه هام بزرگشون میکردم. چقدر بلدرچین داشتم و خوراک تخم و گ‌وشتمون به صورت ارگانیک تامین میشد و همه رو خودم پاک میکردم.

دیگه از تنهایی خسته شده بودم و تمام این زندگی طبیعی رو به خاطر رسیدن به دختر تغییر دادم و پارسال شخصا پای کار وایسادم تا خونه ای رو بازسازی کنیم و بتونیم زودتر ساکن بشیم و چقدر هم بابت خونه ی آپارتمانی جدید، خون دل خوردم و بابت خرج نکردن پدرم عذاب کشیدم.‌ فکر میکردم ، خونه ی قبلی ، یک زندگی روستایی هست که مانع حضورم در جامعه شده و به محض اینکه منطقه ی زندگیمون از جنوب شهر بیاد شمال ، مثل مردم عادی میشیم و منم بیخیال حیوونا میشم و میتونم برم یک جای مختلط و کلی دختر ببینیم. یا اینکه شاید حضور در یک منطقه ی نظامی، مانع ازدواجم باشه و بلافاصله که محله مون با کلاس تر شد و صاحب اتاق و ساختمون بزرگتر شدیم، میتونیم با خانواده های باکلاس ازدواج کنیم.

به خودم میگفتم: بسه دیگه، سی سالت شد، الان اگر بخوای زن بگیری، دیگه که توی خونه ی حیاط دار بابات نمیتونی باشی و میخوای توی آپارتمان زندگی کنی، پس بهتره فوری سبک زندگیت تغییر کنه تا بتونی برای زندگی متاهلی آماده بشی. از عید اینجا هستیم، اما نه تنها خبری از اون زندگی با پرنده ها و گربه ها نیست، که هیچ تفاوتی هم از نظر تنهایی ایجاد نشده و تازه خواستگاری هم نرفتم. 

حالا به این فکر میکنم قید دختر و تاهل رو به طور کامل بزنم و پدرم رو راضی کنم تا برام یک زمین بخره. اینطوری باقی عمرم و تنهاییم رو لااقل با حیوونا و پرنده های مورد علاقم میگذرونم. یک بهشتی برای خودم درست میکنم و یک اتاقکی هم میسازم که همیشه توی باغ باشم.

.

پ.ن: اینکه کسی با سن ۳۲ سال، تاحالا کاندوم یا قرص های شویی یا نوار بهداشتی یا کلا مسائل مربوط به دخترا رو از نزدیک هم ندیده باشه، ناراحت کننده نیست؟ حتی تا حالا موی دختر ، عطری که میزنن، آرایشی که میکنن و . یک بارهم ندیدم.


من با قد حدود ۱۷۰ سانت، کوتاه قد ترین پسر و مرد فامیل هستم و حتی از دو‌ برادرم هم چند سانتی کوتاه ترم. و هر وقت مهمونی میریم از اینکه هم قد دخترها یا هم قد پسرهای مقطع راهنمایی ام ، غصه میخورم.

با قطعیت میتونم بگم که دلیل اینکه هیچ دختری من رو دوست نداره، قد کوتاهم هست و باز با قطعیت میتونم بگم که به خاطر قد کوتاهی ، اعتماد به نفسم رو برای رفتن در اجتماع و سمت جنس مخالف از دست دادم و فکر میکنم کسی من رو نمیخواد. وگرنه نه از لحاظ وضع مالی مشکلی دارم نه تیپ و قیافه نه اخلاق نه چیز دیگه ای. 

کاملا مشخص هست که پسرها و مردهایی که قد بالای ۱۸۰ دارند ، ۳-۰ از امثال من جلوترند و بارها مادرم وقتی برای خواستگاری زنگ زده، مادر دختر قد من رو پرسیده و رد کرده، یا وقتی خواستگاری رفتم دخترها خوششون نیومده.

من بابت قد کوتاهم مقصر نیستم. عامل کوتاهی قد، ژن و تغذیه ست و من بابت عدم تغذیه ی مناسب، پدر ‌و مادرم رو هرگز نمی بخشم. چون پدرم علیرغم اینکه وضع مالی عالی ای داشت، همیشه طوری وانمود میکرد که بیچاره و فقیره و هیچ وقت غذای خوب نمیخوردیم. مادرم عادت کرده بود که یک غذا رو ده بار داغ کنه و با انواع ترفندها ، کاری کنه که فقط خورده بشه، حتی اگه مونده باشه.

از طرفی من بین برادرهام، از اول بچگی خیلی حرص میخوردم. اینکه همیشه جثه ی کوچیکی داشتم و هر جا میرفتیم، همسنای من دو برابر من بودند، و حتی موقعی که بالغ شده بودم ، من رو آقا کوچولو» صدا میکردند، درحالیکه دلم میخواست من هم بزرگ و مرد باشم. اینها همه رنجم میداد.

حتی پدرم هم که خودش کوتاه قد بود، ما رو به خاطر قدمون تحویل نمی گرفت و بزرگ به حساب نمی آورد و حتی بارها این مسئله رو توی سرمون می کوبید و میگفت: اگر زن قد بلند گرفته بودم، بچه هام کوتوله نمیشدند! هیچ وقت توی فامیل کسی فکر نمیکرد که ماهم مثلا ۲۰ سالمون شد و مرد شدیم، در حالیکه با پسر خاله هام فقط دو سه سال تفاوت داشتم و اونها در سن ۱۹ سالگی به خاطر هیکل درشت و چهره ی مردونه ازدواج کردند.

بلوغ زودهنگامم هم در اینکه رشد قدّیم متوقف بشه، بی تاثیر نبود. چون من اول راهنمایی بودم که از پسرهای سال بالایی ، مسائل شویی رو فهمیدم و زود تحریک شدم و دست به خودیی زدم.

اون موقع ها که تازه ریش و سبیلم سبز شده بود و صدام کلفت شده بود، خیلی دلم میخواست دختری کنارم باشه یا ازدواج کنم تا اعتماد به نفسم برگرده. دلم میخواست از جانب یک دختر، مرد و بزرگ به حساب بیام و در بین فامیل جایگاه و احترام پیدا کنم و کسی به تحلیل ها و نظرات ی من اهمیت بده، اما واقعیت این بود که کسی پسر این قدی رو دوست نداشت و نداره.

من هرگز خدا رو بابت این بی عدالتیش در خلقت نمی بخشم. ماها(یعنی ژن من) اول بچه و نوجوون به نظر میایم ، بعد یکهو موهامون میریزه و سفید میشه و پیر میشیم و در واقع یهو از ۱۷ سالگی به ۵۰ سالگی می پریم بدون اینکه دوران جوونی» داشته باشیم. قد انقدر مهم هست که همیشه وقتی افراد کوچیکتر از خودم و متولدین دهه ۷۰ رو می بینم فکر میکنم که چرا پس من از اینها کوچیکترم و کی میشه منم بزرگ بشم تا بتونم با جنس مخالفم دوست بشم؟

من حتی از افغانستانی ها و پیرمردها هم کوتاه ترم و بابت این قضیه احساس حقارت میکنم.

پ.ن: حالا وقتی اینارو میگی دخترها شروع به توهین میکنند. آره من سمندون هستم! بعد هم کسانی داغونتر و کوتاه تر و مشکل دارتر یکدفعه دوستت دارند!! این هم از عجایب روزگار هست که نمیتونی دردت رو بیان کنی. این رو بگم که من دیگه آب از سرم گذشته و چون میدونم برای سگ و گربه ی ماده هم جاذبه ندارم، اینها رو میگم و توقعی از کسی ندارم.


به جرات میتونم بگم همه اونایی که تو خانواده های مذهبی بزرگ شدن و زود ازدواج کردند(در بازه ی سنی ۱۸ تا ۲۵ سال) ، که معمولا به صورت خواستگاری سنتی (و نه دوستی) بوده، اعتقادات مذهبیشون حفظ شده یا حتی بیشتر شده. 

از اون طرف هرکسی ۲۵ سال رو رد کرد و ازدواج نکرد، خود به خود فشار جنسی و نیاز به جنس مخالف طرف رو از دینداری و اعتقاد به خدا دور میکنه. یعنی معمولش اینه که چون نیاز جنسی یک خصلت طبیعی و غریزیه، و دین با این خصلت مخالفت شدیدی کرده - مگر ازدواج باشه - بنابراین انسان به خاطر سختی و رنج، مجبور میشه از اعتقادش بزنه تا به خواسته ی طبیعیش برسه.

فرقی نمیکنه دختر یا پسر، چون اعتقاد به حجاب هم در دخترهای مذهبی تا زمانی هست که پسری خواستگاریشون میاد، وقتی ببینن دینداری یا حجاب کمکی به زندگی دنیاشون نمیکنه، کنارش میذارن. خودم واقعا اگر ۲۰ سالگی ازدواج کرده بودم، همچنان خیلی مذهبی و حزب اللهی مونده بودم. فکر کن آدم به محض بالغ و جوان شدن، به جنس مخالفش برسه و سرش گرم زندگی و فعالیت برای امرار معاش بشه، اساسا مشکلی با خدا نداره و وقتی نمی مونه که نسبت به خدا یا دین بخواد تشکیک کنه. 

حالا تازه معنی اینکه میگن: ازدواج نصف دین رو کامل میکنه» می فهمم. در واقع وقتی کم سن هستی، انقدر چشم و گوشِت راجع به جنس مخالف بسته ست که هر دختری یا هر پسری، زیباترین و بهترین ‌و خوش اندام ترینه. اما هرچی سن بالاتر میره دیگه انقدر دیدی و شنیدی و میدونی، که بعیده به این راحتی اصلا کسی رو بپسندی.

پ.ن: از اینکه دوزاریم افتاده خوشحالم و ااما نمیگم دینداری اونطوری خوب بوده. ولی این دو زاری باید زمانی بیفته که بتونی ازش استفاده کنی و بعدا به خودت نگی جوونی نکردم! اینطوری خسرالدنیا والاخره میشی. هم دیگه بچه مثبت به حساب نمیای، هم لذتی هم نبردی و گناهی(به تعییر متدینین) نکردی! حداقل کاش طعم حروم بودن و بوسه ی جنس مخالف و رابطه جنسی رو می چشیدی!


یادش بخیر! چند سال پیش وقتی که وبلاگ می نوشتم، م خواستگاری هم میرفتیم. فکر میکردم توی یکی از این خواستگاری ها، ممکنه از یک دختر خوشم بیاد و به ازدواج ختم بشه، بعد بیام توی وبلاگم بنویسم: بچه ها! دیگه تموم شد و من هم رفتم قاطی مرغا! (و چقدرم دلم برای مخاطبین دخترم میسوخت که گاهی حس میکردم از من خوششون میاد ولی دیگه اثری از من پیدا نمیکنن!)

اون موقع خیلی دختر اینجا بود. البته از ابتدای وبلاگ نویسی، انگار فضای وبلاگ شعبه ای از بسیج خواهران بود. فقط دختر خانم های حزب الهی میومدن اینجا و الانم میان. تا حرف از ارتباط و علاقه به جنس مخالف و نیاز جنسی و این چیزا بزنی، میخوان سرتو ببُرن. هیچکسی هم نه تهران زندگی میکنه، نه امروزیه، نه دوست پسر داره، نه اصلا پسری رو دور و برش دیده که با دختر باشه! در نتیجه همه پند و نصیحت و حمله میکردند.

من پیر شدم و از سن ازدواجم هم گذشت. ولی سالگی که اومدم اینجا، خیال میکردم خیلی زرنگم! چون مثلا فکر میکردم زودتر از بقیه ی پسرها میخوام با دختری دوست بشم. همیشه هم دوست داشتم خودم یک دختر رو پیدا کنم، دختری باشه که من رو دوست داشته باشه و شرایط سخت زندگیمو درک کنه. برای همین از خانوادم می گفتم. تصورم از دخترها، ترلان پروانه و افسانه پاکرو  و همه ی دخترایی که توی پاک دانشجو و تئاتر شهر و خیابون ولیعصر میدیدم بود. اما کم کم کسانی رو از نزدیک دیدم و فهمیدم اینطوری نیست و جامعه ی وبلاگ، خیلی با آرمان و آرزوی آدم فاصله داره.

به هر حال خیلی دلم میخواست وبلاگ نویسی به خاطره هام بپیونده و به عنوان روزهای سخت مجردیم بهش نگاه کنم یا حتی دور بریزمش. گاهی فکر میکردم بلافاصله که ازدواج کنم، دیگه یک وبلاگ یا وبسایت ی راه میندازم، چون دیگه نیازی به دردو دل کردن و نوشتن از خودم نیست.

طی 14 سال خونه نشینی و وبلاگ نویسی، خیلی تلاش کردم که به یک دختر برسم و خیلی حرفها رو به صورت واقعی از زندگیم و خودم نوشتم که گویا باعث نشد حنی یک نفر هم با شرایط من وجود داشته باشه که از من خوشش بیاد. یعنی اصلا اینترنت جایی نبود که از توش بشه حتی رفیق معمولی پیدا کرد. جای دیگه هم به جز وبلاگ نداشتم که بتونم با یک جنس مخالف حرف بزنم.

من حالا 32 سالگیم هم داره تموم میشه و تا حالا یک دوست دختر هم نداشتم. الان فهمیدم که چه بگی من با دختر بودم، چه بگی نبودم، برای هیچ کسی مهم نیست. دنیا، یه سفره ی نذریه که هر کسی زودتر غذاشو بگیره و برداره، برده. اونی که از دور وایسه و بگه من چرا چیزی گیرم نمیاد، بقیه حمله میکنن و هیچی بهت نمیدن. حس میکنم من از این سفره نذری جا موندم و فکر میکردم چقدر هم لابد خدا برام یک دختر خوب و خوشگل و پاک و معصوم کنار گذاشته و به فکر پاکی و تنهایی منه.

خدا کشک چی؟ دین آش چی؟ همش خودتی، یک بار زنده ای. کاش به ما میگفتن به خدا دل نبندیم، محرم و نامحرم هم همش خالی بندی بود. باید تا می تونستیم با دخترها رابطه میداشتیم. با هر ترفندی و هر روشی. حیف که دیر به این نتیجه رسیدم و الان دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها، دارند از تجربه ی مثبت بودن ما و سینگل به گور شدنمون بهترین استفاده رو می برن و تا میتونن ده تا ده تا دوست دختر و دوست پسر و دارند.


این مغلطه رو زیاد از زبون براندازها و تحلیلگرهای صدای آمریکا، شنیدیم که:

دختر صادق زیبا کلام(اصلاح طلب) ، عروس احمد توکلی(اصولگرا) ست. فخرالسادات محتشمی پور(همسر مصطفی تاجزاده اصلاح طلب) دختر خاله ی حسین صفارهرندی (وزیر ارشاد ) هست. برادرزاده ی کمال خرازی(وزیر خارجه خاتمی)، همسر مسعود ای(فرزند رهبر) هست. و و  و

اصلاح طلب ها و اصولگراها با هم فامیلن و سر یک سفره میشینن، به هم دختر میدن، پسر میگیرن! در نتیجه اینها همشون یکی هستند و فقط موقع انتخابات، برای گرفتن رای ، جنگ زرگری به پا میکنند!

این سطح از تحلیل ، خیلی آبدوغ خیاری و مُضحکه. اگر به نسبت فامیلی باشه، شیعه و سنی ، یکی هستند. چون خیلی از ایرانی های سنی و شیعه با هم ازدواج میکنند. قومیت ها، یکی هستند. چون مثلا بابای من که فارس هست م که ترک هست ازدواج کرده! از این بدتر، چرا اصلا اصلاح طلب و اصولگرا فقط یکی باشند؟ به نظرم سلطنت طلب و مجاهدین خلق و بسیجی و اصلاح طلب و ی، یکی هستند! چون در اقوام ما همه ی این طیف ها وجود دارند و جالب اینکه ممکنه برادر و خواهر باشند، ممکنه پدر و پسر باشند!

این تحلیل متاسفانه بین مردم کوچه و بازار خیلی خریدار داره. ولی بهتره مردمی که این حرف رو میزنن، اول یه نگاه به خانواده و فامیل خودشون بندازن و ببینن آیا اصلا ربطی بین وصلت های خانوادگی و نسبت های فامیلی، با طرز تفکرات و عقاید آدم ها وجود داره؟

.

پ.ن:

1_ توی برنامه ی رو به رو، در شبکه ی من و تو، یک آقایی میگفت: وقتی که ترامپ سپاه رو در لیست تروریستی گذاشت، اصلاح طلب های مجلس ، همگی لباس سپاه پوشیدند و نشون دادند که اینا همشون مثل هم هستند.» الان یعنی این افراد اپوزیسیون توقع دارند که هر کسی مثلا منتقد حاکمیت هست، برای ترامپ کف و سوت بزنه و از اینکه ارتش و نیروی نظامی رسمی یک کشور رو تروریستی نامیده، خوشحال باشند؟ خیلی سطح تحلیل ها پایین هست و انگار این گروه، جز مجیزگویی ترامپ و کاخ سفید هیچ شغل دیگه ای ندارند. انگار هرکسی منتقد ت های آمریکا باشه، حکومتی و مزدور و جیره خور نظام لقب میگیره!!

2_ این شعار اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» رو دائما شبکه ی من و تو تکرار میکنه. درحالیکه برادرم که دانشجوی دانشگاه تهران هست و خودش هم با طیف معترضین بود، میگفت: کلا 5 تا دانشجو همچین شعاری رو دادند و هیچ کسی همراهی نکرد! حالا همش شبکه ی من و تو و رضا پهلوی میگه: این شعار همه ی مردم ایران هست! هدف چیه؟ هدف کمپینِ رای بی رای» هست که یعنی بیخیال اصلاح طلب ها بشید و رای ندید. اوکی، اون مردمی که ناراضی اند، مشخصه که رای نمیدن. اما نتیجه فقط حذف گروهی به نام اصلاح طلب هست، اما اون 16 میلیونی که به رئیسی رای دادند، دوباره به یک نفر که رهبری معرفی کنه رای میدن. در نتیجه من خیلی دلم میخواد نتیجه ی این کمپین رو به زودی ببینیم. مجلسی یکدست در اختیار تندروترین آدم ها، بعد هم ریاست جمهوری 1400 در اختیار یکی بدتر از .


یک دلیلی که دوباره نوشتن در اینجا رو آغاز کردم، چون احساس می کنم داره اتفاقات خیلی مهمی می افته که به سرنوشت تک تک ماها مربوط میشه. یکسری دغدغه های ی و اجتماعی برام به وجود اومده که حس میکنم هیچ کسی در دنیای مجازی نیست که به بقیه خبر بده و زنگ خطر رو به صدا در بیاره.

یکسری رسانه ها - به خصوص در تلگرام - هستند که هدفشون فروپاشی کشور ایران هست(به طور مثال مملکته» ، دُر تی وی» و پیش از این آمدنیوز» که بسته شد. کشوری که 300 هزار شهید براش جون دادند، و امثال باکری ها و همت ها و باقری ها و زین الدین ها و خرازی ها به خاطرش از بهترین دوران عمرشون گذشتند، حالا داره به ثمن بخس از دست میره و من نمیخوام این اتفاق بیفته. یکسری گروه ها هستند که دنبال تجزیه طلبی ان. متاسفانه به دلیل ضعیف شدن قدرت مرکزی(به خاطر تحریم های فلج کننده)، هر قوم و قبیله ای ساز جدایی میزنه.

اتفاقاتی که توی ورزشگاه فوتبال و توسط بعضی ترک زبون ها افتاده، الکی نیست. این حرکات کرد زبون ها برای دفاع از کردهای سایر کشورها، بدون برنامه ریزی و خودجوش نیست. اعتراضات عراق و حمله به کنسولگری ایران در کربلا - اون هم دقیقا در 13 آبان (سالروز تسخیر سفارت آمریکا) - (فارغ از اینکه حکومت ، جمهوری اسلامی باشه یا پهلوی یا قاجار) اصلا بی حساب کتاب نیست.

عملا همه دارند به ضرر موجودیت کشوری به نام ایران» اقدام میکنند. همه، حتی مردم خود ایران. این واقعا باعث نگرانی و تاسف عمیق من شده. این موج مهاجرت و پناهندگی ورزشکارها(به طورنمونه سعید مولایی در جودو) و این حجم از طرفداری از بعضی کشورها توسط بخشی از ایرانی ها، اون هم به بهای چندرغاز پول، وحشتناکه.

من دلم میخواد تک تک ، افرادی که با این کشور (نه حکومت یا اشخاص) مخالفن، رسوا بشن. دلم میخواد مردمم، بیشتر دلشون برای اینجا بسوزه. از اینکه یک عده که تا دیروز مسئولین کشور رو عراقی» می نامیدند و حالا از حمله به سفارت ایران در عراق خوشحالند، عصبانی میشم. از اینکه این همه به نفع عربستان و امارات تبلیغ میشه و ما نمی فهمیم که داریم اخبار اونها رو بازنشر میکنیم، متاسف میشم.

پس من می نویسم، و دلم میخواد صدای سومی فراتر از جریان های موجود باشم و شاید تبدیل به کانال تلگرامی شدم.


نیاز جنسی مثل نیاز به آب و غذا می مونه. اصلا بدون برطرف شدن این نیاز با جنس مخالف، نمیشه هیچگونه فعالیت مفیدی در جامعه انجام داد. این نیاز ، کاملا فکر و ذهن و جسم رو درگیر میکنه و نمیذاره آدم روی چیز دیگه ای تمرکز کنه.

کاملا مشخص هست که اگر یک دختر پیش من بود که میشد با خیال راحت باهاش آمیزش جنسی کرد، من هم درس میخوندم هم سر کار میرفتم. کاملا انگیزه و روحیه ی آدم درست میشد.

هر کاری میکنم، می بینم که بدون وجود یک دختر، اصلا نمیشه حتی زندگی عادی داشت. اینکه آدم دست به خود یی میزنه ، یعنی اینکه دائما در حال تخیل و تصور اندام جنس مخالف هست. آدم نیاز به یک خلوت و تنهایی داره تا بتونه خودیی کنه و بعدش هم مجبور هست که از شدت خستگی، بخوابه. اینطوری میشه که آدم خونه نشین میشه.

یعنی من هرطوری فکر میکنم که بیام از فردا، روندِ زندگیم رو تغییر بدم تا لااقل لذتی از ادامه ی عمرم ببرم، مثلا بتونم برم پارک، بتونم برم یک کلاس مختلط بلکه چندتا دختر ببینم، بتونم توی خیابون و کوچه برای خودم قدم بزنم، برم برای خودم یک زمین بگیرم و جوجه تولید کنم، برم ماشین بخرم و صفا کنم، اما می بینم بدون برطرف شدن میل جنسی، امکان پذیر نیست.

خیلی خیلی طبیعیه که آدم بعد از بلوغ، دلش میخواد با جنس مخالفش باشه. نمی دونم چرا فهمش برای خودِ جنس مخالف و دخترها، انقدر عجیبه؟ یعنی نیاز جنسی تا این حد دخترها رو اذیت نمی کنه؟ مگه میشه که ماها هر دو انسان باشیم، از یک نوع باشیم، اما منِ مرد انقدر زجر بکشم ولی یک زن اصلا هیچ زجری رو بابت این قضیه نکشه؟

هر جوری فکر میکنم می بینم که نیاز جنسی، هیچ ارتباطی به مدرک تحصیلی یا داشتنِ شغل نداره. این یک خصلت در همه ی موجودات جهان هستی هست. گربه و سگ و پرنده ها هم همینطوری از بدو بلوغ، یک جفت دارند که باهاش بدون هیچ دلیلی آمیزش میکنند. فقط انسان استثناست که باید جنس نرش حتما مدرک دانشگاهی و شغل و پول داشته باشه که بخواد نیاز جنسیش رو برطرف کنه؟

پ.ن: من امروز عصر خواب آمیزش جنسی و با یک دختر رو می دیدم. دخترها توی خواب من، خیلی لذت می برند و خیلی دلشون میخواد، و حتی پیشنهاد دهنده هستند! درکلیپ های اماتوری ایرانی هم همینطوری هست و این خود دخترها هستند که با علاقه وارد رابطه ی جنسی شدند. اما در دنیای حقیقی، به آدم فحش میدن. من نمی دونم علت این همه گاردی که جنس مونث نسبت به لذت جویی خودش داره، چیه؟ آخه مگه ما فراتر از خلقت و طبیعت عمل میکنیم که در مقابل این حجم از میل جنسی، هیچ نوع پاسخ مثبتی دریافت نمی کنیم؟ من 32 سالم هم تموم شده و هنوز یک بار هم با یک دختر هم آغوشی و نداشتم و هنوز این موضوع کلافم میکنه. برای یک پسر ، از 14 سالگی خود یی و تخیل بدن جنس مونث، خیلی عذاب آوره، چون فکر میکنه نهایتا باید 4-5 سال تحمل کنه، نه 20-30 سال یا حتی تا آخر عمر!!! من واقعا گناهی نکردم که هیچ دختری حتی برای بوسیدن هم نیست!


22 مهرماه گذشته بود که موقع ظهر، برادرم از تلگرام آمدنیوز، یک پست فرستاد که بیانیه ای در مورد دستگیری روح الله زم توسط سربازان گمنام بود. تعجب کردم و فکر کردم یک صفحه ی فیک و شبیه آمدنیوز هست. اما دیدم که بلافاصله همه ی کانال های خبری دیگه هم این خبر رو گذاشتند. عجیب بودنش در این بود که روح الله زم خارج از ایران بود و کانالش هم تا یک ساعت قبل داشت خبرهای تند و ضدحکومت میذاشت.

شاید جزو معدود خبرهایی بود که من از دستگیری یک آدم و بسته شدن کانال خبریش خیلی خوشحال شدم. من بارها در مورد آمدنیوز در وبلاگم نقد نوشته بودم و بر طبق مطالبش، اثبات کردم که این کانال مستقیما با اسرائیل و عربستان و آمریکا در ارتباط هست. انگار اصلا یک ایرانی پشت کانال نبود، بلکه یک نفر مستقیما در کاخ سفید نشسته و فقط زبانش فارسی هست. دقیقا هم هدفش فروپاشی کشور ایران - نه ااما حکومت - بود. اخبار گروه های تروریستی مثل کوموله و پ ک ک و هر گروهی که خواهان تجزیه و جنگ داخلی بود رو پوشش میداد. و از نتانیاهو(نخست وزیر سابق اسرائیل) و ترامپ خیلی با احترام خبر میگذاشت و بالعکس، هر گروهی که مخالف اسرائیل و آمریکا بود رو می کوبید!

البته تا حد زیادی هم به نفع تندروهای داخلی عمل می کرد. یعنی هر چهره ی منتقدِ بانفوذی رو می زد. هر کسی که در داخل حکومت، منتقد ت های رهبری و نظام بود و خواستار اصلاح و بهبود روابط با غرب میشد رو به بهونه ی اینکه حکومتی هست، با بدترین الفاظ و اخبار چاخان، خرابش میکرد. و عجیب اینکه این کانال مرجع خبری بسیاری از عوام الناس شده بود و حرفهاش رو باور میکردند!

کسی که از مردم میخواد که از اسلحه برای مبارزه با حکومت استفاده کنن و در واقع باعث سرکوب جریان های مسالمت آمیز داخلی میشه ، و میگه فرقی بین اصولگرا و اصلاح طلب نیست، حالا حقش هست که با همون روش های تند باهاش برخورد بشه و به نظرم بعد از تشکیل یک دادگاه با اتهامات فراوون امنیتی، به اعدام محکوم میشه.

خیلی دلم میخواد نفر بعدی، مسیح علینژاد باشه. چه بسا دستگیری برادرش هم در راستای یک نقشه برای دستگیری خودش باشه. با اینکه من اصولا با دستگیری منتقدین ، مخالفم و سال 88 هم حامی معترضین بودم، اما فکر میکنم این وطن فروش ها که هیچ رحم و مروتی در خبررسانی و تخریب مخالفینشون ندارند و با وقاحت تمام، اعضای خانواده ی یک آدم رده دهم حکومت رو می کوبند به جرم اینکه طرف جزو اقوام یکی دیگه ست، پس حالا باید طعم فشار روی اقوام خودشون رو بچشن.

مسیح علینژاد هم درست مثل روح الله زم، هدفش به جون هم انداختن ن باحجاب و بی حجاب و جنگ داخلی هست. اگر مسیح فرد مستقلی بود و حرکتش واقعا در راستای آزادی پوشش بانوان و حق انتخاب اونها بود، من هم مثل چند سال قبل، ازش حمایت می کردم، اما فقط دنبال شهرت و پولی هست که از کاخ سفید میگیره. برنامه ای هم که در تلوزیون صدای آمریکا داره، هر روز طوری به جواد ظریف فحش میده که انگار جلادتر و تندرو تر از ظریفی که مبدع مذاکره با آمریکا بوده، نداریم!

این تندروها، دقیقا باید توسط تندترین نهادهای ایران دستگیر بشن تا متوجه بشن نباید یکی مثل تاجزاده یا عبدالله مومنی که خودشون زندانی سال 88 بودند، رو با حکومتی ها یکی میکردند. بعد هم حتما خواهند فهمید که با حذف جریان منتقد داخلی، ارمغان کارشون نه تنها آزادی و دموکراسی و تغییر حکومت نیست، بلکه بسته تر کردن فضا و خفقان بیشتر و سرکوب حرکت های اجتماعی هست.

.

پ.ن: جالب اینجاست که بعد از دستگیری زم، یکدفعه همه ی حامیانش گفتند که این فرد مامور اطلاعاتی بوده و دستگیری در کار نبوده و فقط ماموریتش تموم شده! اشتباه بزرگ زم اینجا بود که به همه فحش میداد و حتی یک نفر رو برای خودش نگه نداشت. تقریبا میشه گفت همه ی جریان های داخلی نظام(اعم از اصولگرا و اصلاح طلب) و خارجی اپوزیسیون(از سلطنت طلب و دموکراسی خواه) از دستگیری این فرد خوشحال شدند. سرنوشت این آدم هم برای هیچ کسی مهم نیست، و حتی کسی که تا هفته ی قبل از دستگیری زم، باهاش برنامه ی تلوزیونی داشت (بیژن فرهودی) هم با آوردن یک کارشناس، به زم فحاشی میکرد! فقط دلم برای پدر و مادرش میسوزه که اینطوری آبروشون رفت. پسری که مست پول شده بود و هیچ منش و خط فکری خاصی نداشت و سازمان های جاسوسی، اون رو به عنوان یک ابزار قرار داده بودند، حالا هم سوخته شد. به زودی امثال علینژاد و مجتبی واحدی و عباس فخرآور هم با همین روش به ایران بر میگردند.


من خیلی دوست داشتم ازدواج کنم و توی این سن بچه ای داشته باشم که باهاش بازی کنم و بهش خیلی چیزا رو یاد بدم. اما از اونجایی که دیگه از سن ازدواج عبور کردم و هیچ کسی برای من نبود و نیست و دیگه امکان بچه دار شدن ندارم، فکر میکنم اگر زوج ناباروری تمایل داشته باشه، میتونم اسپرمم رو بهشون بدم تا از طریق لقاح مصنوعی بچه دار بشن.

همیشه وقتی راهنمایی بودم و تازه بالغ شده بودم و اولین اسپرم ها ازم خارج میشد، فکر میکردم که دیگه توانایی تولید مثل دارم و فقط باید زمان بگذره و به دهه ی 20 سالگیم برسم. فکر میکردم حتما یک روز به جای این همه تخیل و آرزوی دیدن بدن یک دختر و خوابیدن در کنارش، واقعی میتونم کسی رو کنار خودم داشته باشم و طعم همسر بودن و جفت و شریک زندگی یک خانم بودن رو بچشم.

این آرزوم هیچ وقت محقق نشد و به هر حال خدا برای یک سری از بندگانش جفتی نیافریده، اما قدرت تولید مثل و نیاز جنسی و علاقه به جنس مخالف رو آفریده که این بندگان تا آخر عمر بابت این موضوع در رنج و عذاب هستند و تنها می مونن. حتی کسی نیست که اونها رو دوست داشته باشه. من هم یک نفرم که بدون معلولیت جسمی یا معلولیت عقلی یا مشکل خاصی، مجرد ابدی موندم، حتی در حد رفیق معمولی هم تا حالا با دختری نبودم ، چون هیچ دختر زیبایی من رو نمیخواد. اما شاید زوجی باشه که بتونم خوشحالشون کنم.

البته در حال حاضر، قرصی مصرف میکنم که توانایی تولید مثلم رو از بین می بره تا بتونه اثر هورمون های تستسترون بر روی پی اچ مو رو از بین ببره و موهای جلوی سرم از کم پشتی خارج بشه. ولی میتونم موقتا قطعش کنم تا این اسپرم ها دوباره فعال بشن.


پروپاگاندایای تبلیغاتی آمریکا به همراه عربستان، به ایرانی ها میگه: عراقیها، به قصد صیغه کردن ن و دختران شما به مشهد میان و به ناموس ایرانی میکنند. عراقی ها بازار ایران رو خالی کردند و چیزی برای خود مردم ایران نمونده. مسئولین ایرانی، عراقی اند(چون بعضی هاشون متولد نجف هستند) و انقدری که خرج مردم عراق (یا خرج قبر امامان در عراق) میکنند، به ایران و مردمش کاری ندارند.»

حالا همین ها، به عراقی ها میگن: ایرانی ها، کشور شما رو اشغال کردند و به دنبال احیای امپراطوری فارس هستند. پول شما، خرج ایرانی ها میشه و مسئولین شما، مزدور ایرانن و عراقی نیستند. »

حاصل این تبلیغات وسیع، نفرت شدید ایرانی ها از عراقی ها، و بالعکس هست و اخیرا هم بعضی از مردم عراق، به کنسولگری ایران در کربلا حمله کردند. از یک طرف، ایرانی ها مردم عراق رو عرب» میدونن و توهین میکنند، از طرف دیگه از حمله به کنسولگری ایران در کربلا توسط همین عراقی ها خوشحالند! درحالیکه سفارتها جزو خاک یک کشور محسوب میشه و ارتباطی به حکومت ها نداره.

چند اشتباه:

1_ ایرانی ها، تصور میکنند که مردم عراق بودند که 8 سال با ایرانی ها میجنگیدند، بنابراین نباید با این کشور و مردمش، دوست بود و روابط اقتصادی داشت! درحالیکه حزب بعث عراق (به رهبری صدام) علیه ایران میجنگید و اکثر مردم عراق(به خصوص شیعیان و کردها) مخالف صدام بودند. بعدا بازماندگان این حزب و طرفداران صدام (که سنی مذهب بودند) داعش رو درست کردند، باز هم برای نابودی ایران! جالبه بدونید که در جنگ 8 ساله، بخشی از سربازان شیعه ی عراقی که به اسارات ایران دراومدند، بعدا لشکری با نام بدر» درست کردند و در جنگ 8 ساله ، علیه صدام جنگیدند.

2_ کشور عراق، از زمان هخامنشیان تا حکومت صفویه، جزو خاک ایران بود. اصلا شهرهای عراق مثل بغداد و انبار و غیره، اسامی فارسی هستند. در قدیم، ایران دوتا عراق داشت: عراق عجم( استان مرکزی کنونی) و عراق عرب (که همین کشور عراق هست). اصلا چون انگلیسی ها عراق رو  iraq ، ایراک» میخونن، در ایران هم عراق عجم رو اراک نامیدند.

ایرانی ها از قبل از حکومت صدام، در کربلا و نجف زندگی میکردند. به خصوص اصفهانی ها. بنابراین بسیاری از مردم عراق، نژاد کاملا ایرانی دارند و حتی صدام حسین ، در ابتدای به قدرت رسیدنش، این گروه از عراقی های ایرانی تبار رو از کشورش اخراج کرد. همونهایی که حالا در شهرهای ایران با عنوان کربلایی ها» شناخته میشن. بنابراین آمیختگی فرهنگی و نژادی بین ما و عراقی ها خیلی زیاد هست.

3_ در دوره ای که ایران تحت شدیدترین تحریم های مالی هست و ارز به کشور وارد نمیشه، اتفاقا سفر عراقی ها به مشهد و قم و جاهای زیارتی ایران، باعث کمک به اقتصاد ایران میشه و باید باعث خوشحالی مردم ما باشه. از اون طرف، سفر مردم ایران به کربلا و نجف و مکانهای زیارتی عراق، و توسعه ی حرم های امامان توسط ایرانی ها، به نفع هر دو مردم شیعه هست. چون فقط از طریق مذهب هست که مردم یک کشوری با کشور دیگه ای، احساس نزدیکی و یکی بودن میکنه و جالب اینجاست که اگر به نقشه ی مناطق شیعه نشین جهان نگاه کنیم، متوجه میشیم که دقیقا همون مکانهایی هست که زمانی جزو قلمروی امپراطوری ایران قرار داشتند.

4_ اگر ایران در عراق نبود، داعش کل عراق رو گرفته بود. داعش هم یک قوم وحشی و خونخواری بود که رحمی به زن و بچه ی کسی نمی کرد. بنابراین مردم عراق مدیون حکومت و مردم ایران هستند، حتی مردمی که از ایران برای راهپیمایی اربعین میرن، امنیت اون کشور و امنیت خود ایران رو تضمین میکنند. حالا طوری تبلیغ کردند که بخشی از مردم شیعه ی عراق، تصور میکنند که حضور ایران باعث شده که اونها بیکار و گرسنه باشند! عراقی ها تا زمانی که دیکتاتوری صدام بود و درآمد نفتیشون نصف میزان الان بود، اصلا حرفی از گرسنگی و وضع مالی بد نمیزدند، اما چون مقداری صاحب دموکراسی و حق رای شدند، حالا ناراحتند که چرا بیشتر ندارند و مثل مردم عربستان، مرفه نیستند! درحالیکه اکثر نفتشون رو آمریکایی ها میخورند. (این هم درس عبرتی برای ایرانی هایی هست که فکر میکنند ترامپ که بیاد، دیگه ثروتمند و آزاد میشن!)

.

پ.ن: به رفتار حکومت ایران در عراق، طبعا ایراداتی وارد هست. اما خواستم بگم اونطرف ماجرا رو هم ببینیم و تحت تاثیر جوّ رسانه ای قرار نگیریم.


هرچی پست میذارم و مینویسم، نه کسی با من حرف میزنه نه کامنت رفاقت میاد، نه تنهاییم پر میشه. فقط ممکنه کامنت توهین و فحش و ناسزا بیاد. من هم انقدر تنها هستم و انقدر کسی نیستش که همش میام اینجا و فقط با وبلاگم حرف میزنم. تنهایی همینه و اگه همین یک اینترنت هم نبود ، معلوم نبود که کجا و با کی باید حرف میزدم؟ اگرچه اینجا هم مثل در و دیوار می مونه و کلا آدمی که تو رو ببینه و درکت کنه و بفهمتت وجود نداره.
این پسرهایی که عکاس هستند(حرفه ای و آتلیه ای)، خیلی خوش به حالشون هست. معمولا برای هر سوژه ای باید یک دختر خانم بسیار زیبا در عکسهاشون باشه، و چون حرفه ای هستند خود دخترهای زیبا حاضرند که مدل عکاسی اونها بشن. من صفحات اینستاگرام این پسرها رو دنبال میکنم، و اصلا یکی از راههایی که بخوام دخترهای زیبا رو پیدا کنم، رفتن توی پیج این پسرهای عکاس هست. معمولا هم عکسهاشون اینطوریه که دخترها کاملا باز و آزادند و گاهی لباس آنچنانی هم تنشون نیست و تمام موها و اندام و
وقتی بیرون میرم ، کاملا احساس میکنم که شایسته ی یک دختر خوب بودم و هستم. یعنی چیزی که اطرافیان و مردم و فامیل از آدم می بینن ، این نیست که یک دختر زیبا و با کلاس حق من نیست و همه کاملا ما رو وضع خوب و قابل احترام و سالم و در سطح بالا می بینن. همین دیشب که رفته بودم جایی فیلم ببینم، به طور اتفاقی پسر یکی از دوستان پدرم رو دیدم که با همسر جوانش اومده بود. دختری زیبا با چادر ملی ، و همش توی دلم میگفتم: من مگه چه چیزی کمتر از این آقا پسر داشتم که همچین دختری
دیشب ، باز هم بنا به دعوت اون دوست مستند ساز ، در یک محفلی از بزرگان و اساتید دانشگاه ، مستند نمایشی جایی برای فرشته ها نیست» رو تماشا کردم. در این مستند، رنج و مشقت تیم ملی دختران هاکی ایران رو نشون میده که با تمام موانعی که در ایران برای خانم ها و حضورشون در مجامع ورزشی و عمومی هست، چطوری خودشون رو در سطح بین المللی مطرح میکنند و رتبه و مقام میگیرند. فیلم قابل تحسینی بود و جای بیان اینگونه دغدغه ها واقعا خالیه.
۱۵ سال پیش تیپ ساده و مذهبی داشتم، از یک زمانی گفتم ریشامو بزنم و کت تک و شلوار لی و تیپ اسپورت و امروزی بزنم، بلکه دخترا از من خوششون بیاد، و هی فکر میکردم با یک دختر به آزادی میرسم، ولی دختر نیومد. ‌ باشگاه بدنسازی رفتم و بازو و کول گرفتم، فقط به عشق اینکه یک دختر وارد زندگیم بشه و بدن جذاب تری داشته باشم، بازم دختر نیومد، به جاش کرونا اومد و هیکلم دوباره برگشت به حالت قبل از ورزش! دندونامو برای بار دوم ارتودنسی کردم و گفتم شاید بعد از دوسالی که سیم رو
چند روز پیش عمو کوچیکم از سفر خارج برگشت. چند سالی هست که ساکن خارج از کشور شدند و این بار بعد از یک سال و نیم با یک بچه ی پسر اومد. تنها بچه ای که بعد از ده سال ازدواج ، بدنیاش آوردند و‌ همه فامیل قربون صدقش میرفتند. بچه ی نازش رو که دیدم ، یاد سالها پیشم افتادم که چقدر دلم بچه می خواست. عاشق بچه بودم و هستم ، و همیشه دلم میخواست اون مهر و محبتی که پدرم به من نکرد و تا حالا یک بار هم نبوسیدم و بغلم نکرد، من برای بچم بکنم.
اینکه اینجا فقط آقایون متاهل و پسرهای مجرد میان و یا تک و توک خانم های متاهل و هیچ دختری با سن پایین و در شهر من نمیاد، نشون میده که نوشته های من و وبلاگم جذابیتی برای یک دختر جوان مجرد امروزی نداره. در نتیجه حضور آدمهای مختلف و بحث کردن با اونها در کامنتها هیچ دردی از من دوا نمیکنه (تازه اگر نگم که به دردم اضافه هم میکنه). بنابراین من فکر کنم دیگه اینجا ننویسم بهتر باشه و توی یک وبلاگ دیگه ای که فقط صفحشو درست کردم، این بار دردودلهای جنسیم و فانتزی هام و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

متلب پروزه