محل تبلیغات شما

داشتم خواب خونه ی ویلایی قبلیمون رو میدیدم. ۲۲ سال بود که اونجا ساکن بودیم. این ۱۴ سال اخیر که هیچ جایی نمیرفتم، توی حیاطمون به مرغ و خروسا میرسیدم. حیاط هزار متری با چندین باغچه ی بزرگ رو، تبدیل به بهشت کرده بودم. الانم خواب میدیدم که مثل هرسال ،‌نزدیک بهار شده و‌ رفتم بذر انواع سبزی رو خریدم و باغچه ها رو بیل زدم و دارم ریحون سبز و تره و جعفری میکّارم.

بعد مرغها و جوجه ها رو از قفس بیرون آوردم و توی باغچه ای که بیل زده بودم انداختمشون تا اونا با پاهاشون خاک بازی کنن و کرم های توی باغچه رو بخورن. توی ظرفای مخصوصشون ،‌گندم و دون تقویتی ریختم و همگی ریختن سر ظرف غذا و با شوق نوک میزدند.

یاد دستگاه های جوجه کشیم و مرغ های پاپر و کاکلی و لهستانی و امپراطور و چینی و بوقلمون ها افتادم.‌ برای هر کدوم بک قفس جداگانه درست کرده بودم و ازشون جوجه میگرفتم و وقتی تخم ها میشکست و جوجه درمیومد، کلی ذوق میکردم. براشون با جعبه و لامپ، مادر مصنوعی درست کرده بودم و مثل بچه هام بزرگشون میکردم. چقدر بلدرچین داشتم و خوراک تخم و گ‌وشتمون به صورت ارگانیک تامین میشد و همه رو خودم پاک میکردم.

دیگه از تنهایی خسته شده بودم و تمام این زندگی طبیعی رو به خاطر رسیدن به دختر تغییر دادم و پارسال شخصا پای کار وایسادم تا خونه ای رو بازسازی کنیم و بتونیم زودتر ساکن بشیم و چقدر هم بابت خونه ی آپارتمانی جدید، خون دل خوردم و بابت خرج نکردن پدرم عذاب کشیدم.‌ فکر میکردم ، خونه ی قبلی ، یک زندگی روستایی هست که مانع حضورم در جامعه شده و به محض اینکه منطقه ی زندگیمون از جنوب شهر بیاد شمال ، مثل مردم عادی میشیم و منم بیخیال حیوونا میشم و میتونم برم یک جای مختلط و کلی دختر ببینیم. یا اینکه شاید حضور در یک منطقه ی نظامی، مانع ازدواجم باشه و بلافاصله که محله مون با کلاس تر شد و صاحب اتاق و ساختمون بزرگتر شدیم، میتونیم با خانواده های باکلاس ازدواج کنیم.

به خودم میگفتم: بسه دیگه، سی سالت شد، الان اگر بخوای زن بگیری، دیگه که توی خونه ی حیاط دار بابات نمیتونی باشی و میخوای توی آپارتمان زندگی کنی، پس بهتره فوری سبک زندگیت تغییر کنه تا بتونی برای زندگی متاهلی آماده بشی. از عید اینجا هستیم، اما نه تنها خبری از اون زندگی با پرنده ها و گربه ها نیست، که هیچ تفاوتی هم از نظر تنهایی ایجاد نشده و تازه خواستگاری هم نرفتم. 

حالا به این فکر میکنم قید دختر و تاهل رو به طور کامل بزنم و پدرم رو راضی کنم تا برام یک زمین بخره. اینطوری باقی عمرم و تنهاییم رو لااقل با حیوونا و پرنده های مورد علاقم میگذرونم. یک بهشتی برای خودم درست میکنم و یک اتاقکی هم میسازم که همیشه توی باغ باشم.

.

پ.ن: اینکه کسی با سن ۳۲ سال، تاحالا کاندوم یا قرص های شویی یا نوار بهداشتی یا کلا مسائل مربوط به دخترا رو از نزدیک هم ندیده باشه، ناراحت کننده نیست؟ حتی تا حالا موی دختر ، عطری که میزنن، آرایشی که میکنن و . یک بارهم ندیدم.

این دخترا ، انسانیت هم می فهمن؟

5 هزار روز است که ...

به بازی پناه آوردم

رو ,ی ,توی ,ها ,یک ,های ,خونه ی ,کرده بودم ,بودم و ,ها رو ,رو از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها