چند روز پیش عمو کوچیکم از سفر خارج برگشت. چند سالی هست که ساکن خارج از کشور شدند و این بار بعد از یک سال و نیم با یک بچه ی پسر اومد. تنها بچه ای که بعد از ده سال ازدواج ، بدنیاش آوردند و همه فامیل قربون صدقش میرفتند. بچه ی نازش رو که دیدم ، یاد سالها پیشم افتادم که چقدر دلم بچه می خواست. عاشق بچه بودم و هستم ، و همیشه دلم میخواست اون مهر و محبتی که پدرم به من نکرد و تا حالا یک بار هم نبوسیدم و بغلم نکرد، من برای بچم بکنم. این دخترا ، انسانیت هم می فهمن؟
5 هزار روز است که ...
به بازی پناه آوردم
بچه ,، ,دلم ,یک ,میخواست ,سال ,بعد از ,چقدر دلم ,دلم بچه ,بچه ی ,بودم و
درباره این سایت