محل تبلیغات شما

اولی که از وبلاگ رفتم، گفتم برم توی اینستاگرام و با توجه به دایرکتی که قبلا یک دختر(از مخاطبین وبلاگم) بهم داده بود و خیلی خوش برخورد بود، باهاش حرف بزنم تا یک کمی از این فشار تنهایی که از ترکِ وبلاگ وارد شده، جبران بشه و شاید بالاخره یک دختر هم با من مکالمه ی صوتی کرد و حس کردم یک همصحبت دختر دارم. (البته طبق معمولِ دخترها که تا حالا اجازه ندادند صفحه ی اینستاگرامشون رو فالو کنم، این طرف هم اجازه نداده بود و فقط پیام داده بود.)

اولش گفت: من دوساله وبلاگت رو میخونم و کاملا درکت میکنم، و نیاز جنسی رو هم می فهمم و با اینکه گفتی از دختر شهرستانی خوشت نمیاد، اما من دوست مجازیت هستم. تشویق می کرد که قوی باشم و تحت تاثیر جو کامنتها قرار نگیرم. چهره ی خوبی هم روی پروفایلش بود. بعد یک وویس هم فرستاد و گفت توی خوابگاه با دوستام هستم، که خیلی خوشحال شدم که بالاخره صدای دخترونه هم شنیدم! و توی دلم گفتم: آخیش، پس میشه صدای دخترا رو هم شنید!

بعد گفت: چند ساله که از خانوادم مستقل هستم و شهرستان زندگی میکنم. پدرم هم اتفاقا فرمانده ی جنگ بوده ولی من توی کار مد هستم و کاملا از نظر عقاید با خانوادم متفاوتم و از پدرم پول نمیگیرم. اگه بتونی نیاز منو برطرف کنی، من باهات دوست میشم و حتی اجازه میدم صفحمو فالو کنی!

گفتم: نیاز عاطفی منظورته یا جنسی؟ گفت: هرچیزی، مخصوصا مادی! چون من باید خرجم رو دربیارم. پرسیدم: تنهایی از کجا پول میاری؟ گفت: دوست پسرهام میدادن و الان دوست پسر ندارم و بدجوری دنبال یک نفرم که خرجم رو بده! گفتم: هم کردی، گفت: آره!

من گفتم: من هیچ درآمد و پولی ندارم. پرسید: گوشیت چیه؟ گفتم: آیفون ایکس!

گویا اینکه من گوشی موبایلم خوب باشه ولی پولی نداشته باشم که به یک دختر بدم، باعث شد که دیگه جواب پی امم رو نداد. فرداش هم دیدم بلاک شدم!! خیلی کفرم گرفت و توی دلم گفتم: الحق که وبلاگ یک جای مزخرفی هست که حتی اون دخترایی که ادعای دوستی باهات دارند هم دروغ میگن و فقط چون من از وضع مالی خوبِ خانوادم نوشته بودم‌، میخوان تیغ بزنن!

این رو مقایسه می کنم با دخترهای خوشگلِ دانشجویی که با هر استوری برادرم، باهاش توی دایرکت، لاس میزنن و اونها هستند که طالب برادر کوچیکم هستند و عکس راحتی و جشن تولد و رقص و هرچیزی که از دنیای دخترها برای هر پسری جذابه توی صفحاتشون هست. من نه تیپ و قیافم بدتر از برادرمه، نه طرز رفتار و دیدگاهم بدتر از اونه. فقط من دانشجو نیستم که دخترهایی از نزدیک با من آشنا باشن و برخورد دوستانه ای باهام داشته باشند، جایی هم ندارم که برم، که بخوام عکس تفریحات و خوشگذرونی هام رو استوری کنم تا دخترها احساس کنن من خیلی کول و باحالم!

.

پ.ن: یک کوچه بالاتر از خونه ی ما، یک دانشگاه غیر انتفاعی هست که گاهی وقتی صبح ها میرم نون بخرم، می بینم کلی دختر و پسر با تیپ های امروزی، میرن این دانشگاه. به این فکر میکردم که من فقط از درس و کلاس متنفر شدم و ضربه ی روحی خوردم، ولی مثل تمام این جوونا، دلم میخواست از همین سن سالگی، با جنس مخالفم دوست باشم و حرف بزنم و مورد توجه قرار بگیرم. این که همش از همون سن، هربار این دختر و پسرهای دانشجو رو دیدم، به این موضوع فکر کردم، خیلی اذیتم میکنه. توی ایران هم تنها مکانی که دو جنس مخالف میتونن باهم ارتباط داشته باشن فقط دانشگاست و اگه دانشگاه نرفته باشی ، دخترها حتی حرف هم باهات نمیزنن!

این دخترا ، انسانیت هم می فهمن؟

5 هزار روز است که ...

به بازی پناه آوردم

هم ,رو ,یک ,توی ,دختر ,گفتم ,که از ,یک دختر ,هست که ,دختر و ,حرف بزنم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

The voice of rationality and Humanity